زهرا جونزهرا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

برای دخترم زهرا

نقاشی های زهرا

این نقاشی ها مربوط به 15 روز پیشه که بخاطر درگیری ها و ناراحتی ها نتونستم بذارم این ی آدمه که از بس کم رنگ میکشی مجبور شدم سایز بزرگ بذارم تا دیده بشه(اکثرا مجبورم بهش خودکار بدم چون واقعا خیلی کم رنگ میکشه) ی خانم چادری(خودش گفت خانم کشیدم اما نمیدونم چرا ی چشم داره یعنی واقعا نیم رخ کشیده؟)     ی هواپیمای بدون ملخ(البته این رو نمونش براش کشیده بودم اونم خواست بکشه که ملخش رو نکشید اون دایره ها دم هواپیماست و اون مربع بزرگ جلوشه و مربع کوچیک پنجرش)     ...
2 آبان 1393

به تماشا نشستم،همه ی بودنش را...

امروز رفتم سونو و شنیدم ...صدای قلب پاک جوانه ی درونم رو شنیدم...اشک توی چشام حلقه زد...ذوق کردم...خیلی خیلی ذوق کردم مثل بار اول...              به امید اینکه شاهد این پست برای دوست عزیزمون در وب" محبت خدا "باشیم  
1 آبان 1393

گوش کن...

هر روز قرآن ور میدارم برات میخونم ...اسمی که برات انتخاب کردم میگم و بعد با صدای بلند برات میخونم میگم" گوش کن..." وتو گوش میکنی و با قرآن بزرگ میشی این بار میخوام مادری متفاوت باشم ممنونم آقای من ممنونم امام رضا که باز به خدا گفتی بهم اجازه ی مادر شدن بده ممنونم خدا که قبول کردی این پست رو میزنم جزو آموزشها چون از همین الان دارم جنینم رو تربیت میکنم
29 مهر 1393

با طعم عسل2

بابای زهرا خودش روبه خواب میزنه زهرا میرسه چشماش رو بررسی میکنه اونم به شدت با انگشت و می گه "چشاش بستست ظاهرا که خوابه" زهرا و باباییش در راه رفتن به پارک زهرا جون خونه های اطراف رو نگاه میکنه با دیدن ی خونه که نمای خوشگلی داره میگه "منم خونه ی بزرگ میخوام خونشون خوشگله خونه ی خوشگل میخوام" (چقدم توقعات دخملی کوچیکهههه)   رفتیم بهداشت بالای سرشو نگاه میکنه چشش میفته به پنکه که خیلی کثیفه  به ماما میگه" پنکشون کثیفه تمیزش کنن" ماما ورقای آزمایشم رو ور میداره میگه "چرا ورداشت ازش بگیر...دیگه نمیده بهت؟" بعد که ماما گذاشت رو میز سریع داد بهم گفت "...
26 مهر 1393

واما امروز...

صبح زود یعنی ساعت5 بیدار شدم رفتم حموم صبحونه خوردم و لباس پوشیدم(تا بوشهر2ساعت راهه)ساعت 6 شد زهرا جون معمولا4صبح نه نهایتا 5 بیداره ولی امروز حالا ما هر چی ناز هرچی نوازش و هرچی نوازش خشن !!!میکنیم بیدار نمیشه که نمیشه نا امیدانه پتو رو مجددا روش انداختم و رفتم و به باباش که اونم لباس پوشیده بود گفتم تو برو و باز نتیجه نداد که نداد این شد که از بوشهر رفتن موندیم و رفتیم بهداشت تشکیل پرونده...2ساعتی مارو معتل کردن تا آپولوشون رو هوا کنن و برام تشکیل پرونده بدن  ماما هم گفت باید خیلی حواست جمع باشه rhخونت منفیه وبا شوهرت متفاوته و ممکنه بدنت نی نیت رو به عنوان ی جسم خارجی مورد حمله قرار بده(قربون نی نیم برم پاره ی تنمه اگه قلبم جسم خا...
24 مهر 1393

فردا،اولین دیدار

فردا قراره برم بوشهر برای اولین بار ببینمت...ی موجود ریز کوچولو که قلب پاکش تالاپ تولوپ میزنه...سالم باش و زودتر بزرگ شو...برای خواهرت نگرانم عجله کردم نه؟2سال فاصله ی مناسبیه برای بچه های اینجا اما برای زهرا چی؟نه هنوز ترک پوشک شده نه ترک شیشه...خدایا چیکار کردم...کارم درست بود؟ویارم شروع شده حتی ی غذای درست و حسابی هم نمیتونم درست کنم یعنی کارم درست بود...از ی سالگی زهرا سر این قضیه مشورت کردیم که اختلاف سنی بچه هامون چقد باشه خوبه و بعد هردومون روی شهریور امسال توافق کردیم بخاطر همین مرداد رفتم آزمایشای پیش از بارداری رو دادم و الان تو هستی ولی راستش ی چیزایی خیلی متفاوته سر زهرا ویار نداشتم یعنی به این صورت نبود...
23 مهر 1393

آموزش رنگ

البته من آموزش رنگ رو هم مثل بقیه ی آموزشام برای زهرا دیر شروع کردم وبهتر ه حداکثراز 1و نیم سالگی انجام بشه(تو اینترنت خوندم) به هر حال الان ی دفتر ورداشتم واینجوری نقاشی های مربوط به رنگ رو میکشم مثلا برای زرد خورشید،موز و جوجه و برای نارنجی هویج و پرتقال برای سبز برگ چسبوندم اینجوری راحت تر رنگارو یاد می گیرن چون وقتی می پرسیم این چیه میگه سیب قرمزو... پی نوشت:ی شب که زهرا مریض بود کنار خرسی که تازه کادو گرفته بود نشسته بود و گفت"مامان خرسی آبیه"گفتم "نه مامان خرسی کرمه"مارک خرسی که به گوشش آویزون بود رو آورد جلو گفت"مامان این آبیه"و واقعا آبی بود حالامن نمیدونم بالاخره رنگارو میدونه یا نه ...
17 مهر 1393

دخترک من

دیروز اومدم بالا ببینم خانمی چکار میکنه ساکته و صداش نمیاد اومدم دیدم داره کاغذ قیچی میکنه تا الان ندیده بودم بتونه از قیچی درست استفاده کنه البته قربون دست نازش قیچیه خیلی بزرگ بود باید براش ی قیچی کاغذ بری بخرم...واینکه دیروز تا عصر خونه ی بابام بودیم و برای دومین بار بدون شیشه ی شیر خوابید...زهرا جون 6 ماهه که بود مامانش ی اشتباه بزرگ کرد و با وجودیکه شیر کافی داشت شیر خشکیش کرد و بعد از ی سالگی شیر پاستوریزه رو جایگزین کردم اینطوری که اول شیر خشک و ی درجه شیر پاستوریزه قاطی می کردم و کم کم این درجه افزوده شد تا شد کامل شیر پاستوریزه اینجوری زهرا جون هم ناراحتی نکشید...و اما زهرا و پوشک،ماه رمضون ب...
14 مهر 1393