زهرا جونزهرا جون، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

برای دخترم زهرا

گوش کن...

هر روز قرآن ور میدارم برات میخونم ...اسمی که برات انتخاب کردم میگم و بعد با صدای بلند برات میخونم میگم" گوش کن..." وتو گوش میکنی و با قرآن بزرگ میشی این بار میخوام مادری متفاوت باشم ممنونم آقای من ممنونم امام رضا که باز به خدا گفتی بهم اجازه ی مادر شدن بده ممنونم خدا که قبول کردی این پست رو میزنم جزو آموزشها چون از همین الان دارم جنینم رو تربیت میکنم
29 مهر 1393

آموزش رنگ

البته من آموزش رنگ رو هم مثل بقیه ی آموزشام برای زهرا دیر شروع کردم وبهتر ه حداکثراز 1و نیم سالگی انجام بشه(تو اینترنت خوندم) به هر حال الان ی دفتر ورداشتم واینجوری نقاشی های مربوط به رنگ رو میکشم مثلا برای زرد خورشید،موز و جوجه و برای نارنجی هویج و پرتقال برای سبز برگ چسبوندم اینجوری راحت تر رنگارو یاد می گیرن چون وقتی می پرسیم این چیه میگه سیب قرمزو... پی نوشت:ی شب که زهرا مریض بود کنار خرسی که تازه کادو گرفته بود نشسته بود و گفت"مامان خرسی آبیه"گفتم "نه مامان خرسی کرمه"مارک خرسی که به گوشش آویزون بود رو آورد جلو گفت"مامان این آبیه"و واقعا آبی بود حالامن نمیدونم بالاخره رنگارو میدونه یا نه ...
17 مهر 1393

سازه های عجیب اسم های آشنا

وقتی تازه کارهاتون رو انجام دادین و ی" آخیییییش" کش دار می گین بعد بر می گردین پشت سرتون دقیقا ی قدمیتون مشاهده می کنید جگر گوشه ی عزیزتر از جان شاهکار خلق کردن(دوباره همه چی رو بهم ریخته)دقیقا چه حسی بهتون دست میده؟ البته منکه هر روز و هر لحظه با این حس زیبا!!!درگیرم بگذریم اینها رو زهرا خانم که این روزها معتقداست"دختر دریاست"ساخته و این سازه ها رو هم خودش با همین شیوه که توضیح دادم ساخت و فرمود "عکس بگیر مامان" این هواپیماست (خودش گفت والا منکه...) این اتوبوسه(احتمالا اتوبوسهای آینده این شکلی میشن!!) پی نوشت:دخترم بعد از ساخت آدمک با پوست هندونه(وب نی نی آی کیو)با چیزهای...
23 شهريور 1393

یک بازی ساده(تقویت مهارت کلامی)

حتما اینرو شنیدین آهنگ باعث افزایش هوش بچه میشه ،و کلام های آهنگین هم تاثیر مثبت دارن... یادتونه کلاس اول می خوندیم"شانه،خانه،زنبور،انگور"؟ خب حالا بیاین همین کلمات رو ردیف کنید مثلا از کودک زیر 3 سال بخواین تکرار کنه"ژاله،چاله،هاله،خاله،..."چون مهارت کلامی برای کودک تو این سن کامل شکل نگرفته بهتره خودتون کلمات هم وزن رو پیدا کنید و بگین تکرار کنه و برای کودک بزرگتر میتونید بپرسید "عزیزم کلمه ی چاله شبیه چاله هست تو چه کلمه ی دیگه ای رو میشناسی که تلفظش(یا آهنگش)شبیه به خاله باشه؟" پی نوشت:راستش قسمت خاکستری رنگ رو هیچ جا نخوندم ولی مطمئنم بی تاثیر نیست حداقل دامنه ی لغات کودک رو توسعه میده ...
1 شهريور 1393

برف

برف کلمه ای غریبه با خاک دیار من...کودک که بودم همیشه آرزو داشتم برف بیاد اون قدر زیاد که بتونم ی آدم برفیه بزرگ درست کنم...امروز داشتم فکر می کردم که یاد یکی از استادامون افتادم(تو ادامه مطلب ربط این قضایا رو نوشتم)"استاد کمالی راد"مردی میانسال با موهای خاکستری رنگ با قد و هیکل متوسط و نسبتا شیک پوش که صندلی برایش مفهومی نداشت تا وارد کلاس می شد می پرید رو میز می نشست و در حالیکه پاهایش را تکان میداد از روی اسلایدها برامون درس رو تند تند توضیح میداد کلاسش رو دوست داشتم چون حرفهایی می زد که برای من تازگی داشت یک روز یک دیوار به ما نشان داد که شده بود جاذبه ی گردش گری تو ی شهر خارجی که یادم نمیاد کدوم کشور بود حالا فک میکنید دیواره ...
14 مرداد 1393

مهارت حل مسئله

این مبحث چند وقتیه که فکرم رو خیلی مشغول کرده با جدی شدن تصمیم بر بودن فرزند دوم برایم اهمیتش صد چندان شده حرفم این است زهرا از پس مشکلاتش بر می آید؟واقعا نمیدونم...خدا آدم رو طوری آفریده که توانایی انطباق با شرایط مختلف یا تغییر اونها رو داشته باشه ولی زهرا میتونه از این توانایی استفاده کنه؟زهرایی که وقتی یک قطعه از پازل را نمی تواند بگذارد صدای گریه اش به هواست که بیا کمک... خیلی وقت پیش یک مستند دیدم در این مورد به این صورت که بچه ها در یک اتاق قرار میگرفتند(سنشان3-4 سال بود)و بعد آزمون گیرنده می آمد و 2 تا بستنی به آنها می داد و درو می بست بچه ها باید بدون اینکه بستنی ها رو زمین بگذارند راهی برای باز کردن در پیدا می کردند و برای تحریک...
24 تير 1393

وقتی فکر می کنم تو به من گوش نمی دهی...

مدتی بود(حدودا2ماه) که تمام تلاشم را کرده بودم تا دردانه ام را به قصه علاقه مند کنم کتاب که زیاد در دستش دوام نمی آورد این بود که از روی کتاب های موجود در کتابخانه های اینتر نتی برایش بلند بلند کتاب می خواندم و او ظاهرا اصلا گوش نمیداد و من خودم را سرزنش می کردم که همه اش بخاطر این است که یک سال اول به بهانه ی درس خواندن و کار پیدا کردن و...زهرای بی چاره را تنها رها میکردم پای تلویزیون...خلاصه هم چنان عذاب وجدان داشتم که 3 روز پیش دخترم آمد و گفت مامان یکی بود بگو... من و در عین حال تا من به خودم بیایم دخترک شروع کرد"یکی بود یکی نبود ی مورچه ی کوچولو بود...(از نوشتن بقیه ی داستان به دلیل آشنا نبودن با زبان این موجود فضایی معذوریم)&quo...
18 تير 1393

بشکن بشکن...

چند تا پوست تخم مرغ هم بهانه ی خوبی برای سرو صدا و شاد بودنه (عکسها به دلیل نور کم و عکس گرفتن با موبایل این رنگی درومده...)     اینها را به زهرا دادم و خیلی زود تبدیل به این حالت شد     و گفت بازم میخوام...گفتم فردا تخم مرغ بخور تا پوستاش رو جمع کنم چند روز پیش که با زهرا به خانه ی پدریم رفتیم از دیدن پسر دایی هایش که مشغول شکستن شیشه های خالی داروها بودن کلی ذوق کرد ولی چون شیشه خطرناکه اینها رو بهش دادم و احتمالا بعدش هم کاسه های یخی که از وبی به نام توت فرنگی یاد گرفتم برایش درست کنم و برای شکستن در اختیارش بگذارم این هم تجربه ایست برای تخلیه ی هیجانات مثل ترکاندن بادکنک که در یک وب...
14 تير 1393

خرگوشهای یک دقیقه ای(برگرفته از ایده ننه نقلی در مدرسه ی مامانها)

با برش مستطیلی از قسمتهای حاشیه ی یک پوستر تبلیغاتی و بعد 2 تا مثلث و نقاشی روی آن این خرگوشهای انگشتی را بسازید و با قرار دادن آن در انگشتتان بازی پرنشاطی را با کودکتان داشته باشید زهرا عاشق این شد که آقا خرگوشه از دستش فرار می کند و بعد خواست مامان خرگوش و بابای خرگوش کوچولو هم بهش اضاف بشه بعد هر3رو توی انگشتای دستش کرد وبعد اونها رو برد تا توی دریای خیالی سوار اردک بشن وبرن خونشون وحتی بعد با آنها خوابید پی نوشت(جالبه آمار بازدید114 چهارشنبه تا ساعت11شب نظر 0) ...
4 تير 1393