عسل من
دخترکم دیشب که داشتم قرآن رو می بردم بهم گفت منم میخوام بخونم براش آوردم و سوره ی کوثر که قبلا 5-6باری براش خونده بودم رو دو بار براش خوندم و بار سومزهرا خوند خودش کامل کامل قربون بسم الله گفتنش اینقدر شیرین میگفت که دوست داشتم بخورمش تازه بعدش دیگه جامون عوض شده بود زهرا میگفت مامانی و بابایی تکرار می کردن و فقط منو بابایی ذوق می کردیم بابایی کلی از این لحظه فیلم گرفت و هی ذوق کردیم و دوتایی قربون صدقت رفتیم
امروزم که دخملی و بابایی رفتن راهپیمایی بابایی به دخملی میگه بیا بریم راهپیمایی ی دفعه دخملی با ذوق باور نکردنی در حالیکه چشاش گشاد شده بود گفت "آره بریم از اونجا منم هواپیماها رو نگاه میکنم "گفتم مامانی اونجا هواپیمانیست گفت"چرا تو هم بیا بریم آقاهه هواپیما داره اینجوری پرواز میکنه ویییژ تو هم بیا بریم هواپیمایی"و تازه فهمیدم که گل دخملی راهپیمایی رو هواپیمایی برداشت کرده و هرچی گفتم قانع نشد خلاصه الان رفتن هواپیمایی به قول زهرا خدا کنه از نبودن هواپیما زیاد تو ذوقش نخوره قرار بود ی سفر مشهد بریم تا دخملی هم مجددا سوار هواپیما بشه اما مامانم رضایت نداد گفت با این وضعت فعلا فکر سفر نباش تا بچه دنیا بیاد و شوهرم هم خوشبختانه رو حرف مادرم حرف نمیزنه و گفت چشم انشاا بعد از تولد بچم رو پا باشم حتما ی سفر مشهد میریم دلم خیلی هوای گنبد طلا کرده
خواب شیرین زهرا توی هال بعد از یک روز شیطنت