چرا خوشحال میشی؟
این روزا خیلی اتفاقا میفته و کارای بامزه میکنی که غش میرم از خنده اما تو ذهنم نمی مونه دوهفته ای هست که ماهی قرمز تنبل مهمون ما شده-اسمی که زهرا روش گذاشته چون حرکت نداشت همش ی گوشه کز کرده بود البته نا گفته نماند که ماهی دومی که خیلی بزرگه و زهرا میگه مامان ماهی تنبل از وقتی اومده 3روزیه که خریدیمش همش در حال جست و خیزن با هم -خلاصه زهرا جون ماهی تنبل رو گذاشته بود تو ی ظرف خیلی کوچیک که بزور ماهی بیچاره جا گرفته بود و دستش رو گذاشته بود روش و براش گنجشک لالا مهتاب لالا...تا الا آخر میخوند که من بهش خندیدم زهرا خیلی گله مندانه بهم نگاه کرد و با صدایی نسبتا بلند گفت "چرا خوشحال میشی؟"و این یعنی اینکه چرا مسخرم میکنی به زور خودمو از این جمله گرفتم و رفتم تو آشپزخونه بهش کلی البته با صدای یواش خندیدم تازگی ها این جمله زیاد شنیده میشه و کلا مخالف اینه که به کاراش بخندیم
هرچی فک میکنم کارای دیگش یادم نمیاد از بس ذهنم این روزا"مشترک مورد نظر اشغال می باشد"میزنه ...
2ماه و 17روز فرصت باقیه تا بچه ی دوم بیاد و همین روزا باید برم آمپول رگام رو بزنم حرکاتش به راحتی از روی لباس دیده میشه و من عاشقانه این تجربه ی ناب رو حس میکنم تجربه ای که هرگز تکراری نمیشه...هرگز...
و وقتی اونجوری حرکت میکنه دلم براش تنگ میشه که زودتر ببینمش یکماه قبل از تولد3سالگی زهرا جون نی نی مون میاد که توی تولد آبجی خوشگلش باشه امیدوارم همه چی به خوشی بگذره ...
و اما عید که خریدامون هنوز مونده لباسای زهرا جون اصلا به دلم نیست و متاسفانه زهرا خودش هم اصلا دوسش نداره انشاا تو چند روز آینده کمی از گرفتاریام کم بشه اولین کاری که میکنم خرید برای دخمل گلمه