زهرا جونزهرا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه سن داره

برای دخترم زهرا

سلام...

1394/5/21 6:33
598 بازدید
اشتراک گذاری

دوستای خوبم سلام شرمنده ی محبت همتون مخصوصا مامان مبینا جون که تو این مدت بهم سر زدین انشاا سعی میکنم از این به بعد هفته ای ی بار رو بیام به این صورت که نی نی رو پاس میدیم به پدر محترم و خودمون...خندونکخجالتزنم زنای قدیم نهخنده

این مدت با وجود شیرینی خیلی سخت گذشت که فعلا بدون عکس فقط میخوام ثبت کنم

9خرداد

رفتیم بوشهر زهرا خواب بود بیدارش کردم بچم چشاش باز نمیشد باید میرفتیم بوشهر گمون کردم بستریم میکنن زهرام اینقد خوابش میومد که افتاد و بالای دماغش کبود و زخمی شد بمیرم الهی تا مدتها زخمه موند با ماشین خواهرم رفتیم بوشهر اول بیمارستان بنت الهدی که دکتر زنان نبود بعد بیمارستان تامین اجتماعی گفتم تاریخ زایمانم گذشته درد ندارم و سزارین قبلی هستم میخوام برام آمپول فشار بزنین خانومه گفت مگه الکیه سزارین قبلی رو که نمیشه آمپول فشار زدبرو تا دردت بگیره بعد بیا قربونت زهرا گلی تو خواب بودی بغل بابایی راستی اون ی بار رو عمه راضیه هم همراهمون بود خلاصه بستریم نکردن و برگشتیم

11خرداد

بابایی بزور راضیم کرد برم سزارین کنم گفت دیگه فایده نداره اگه قرار بود درد برات بیاد تا الان اومده بود منم دور از چشم بابایی پله ها رو بالا پایین میدویدم تا دردم شروع شه اما هییییچ ککم هم نمی گزید

12خرداد برای بار سوم ساک به ماشین خندونکراهی شدیم البته اینبارخورموج دکتر گفت خطرناکه اورژانسی باید بستری شی گفتم خوب دخترم بیرونه برم خدافظی کنم به شوهرم بگم قراره سزارین بشم گفت بگیر بخواب خودمون بهش میگیم بغض گلوم رو گرفته بود هی میخواستم گریه کنم هی جلو خودمو گرفتم خلاصه ساعت12و نیم یک بردنم اتاق عمل هااااا اینجاشم بگم میگم من از اوناییم که دم مرگم اگه ازم تعریف کنن ذوق میکنم خلااااااصه جونم براتون بگه دکتر که عمل کرد و بچم دنیا اومد گفت واااای چه پسر قشنگی بعد بهم گفت خیلی خوشگله مثل خودت اون موقع هنوز شکمم باز بوداااا ولی من با اون شکم جر خورده کلی ذوق کردم بی جنبه تا این حد یعنیخنده

انصافا هم امیر حسین رو بهم نشون دادن اولش خیییلی خوشگل بود ولی بعد 3 روز پف صورتش رفت و سبزه شد و چشاش هم دیگه رنگی نبود ولی خب فدای سرش برای من هنوزم قشنگه بههههله چی فک کردینراضی

خلاصه من رو بردن تو ریکاوری میدونیین اونجا چی دیدم شوهرم وایساده بود آدامس می جوید تو اون وضعیت بیا شکم منو جر دادن مجددا مادر شدم ایشون آدامس جوان(فعل من درآوردی)بابا شده ای خداااا...اونجا وقتی پرسنل از پسرش تعریف دادن دیدم لبش اندازه لب سنجد کش اومد از این گوش تا اون گوش... بعد منو بردن بخش اونجا دقیقا همن تختی که سر زهرا بستری بودم بستری شدم به قول عظیم ای وای مگه میشه!!!بدترین حالت ممکن اونجا نور از ی طرف میزد داخل از طرف دیگه باد کولر اصلا نمی خورد و بالا بر تخت هم خراب بود یعنی بعد که موقع نشستنم شد با ی مکافاتی هم می نشستم که بماند راستی خواهرم پیشم بود و خیلی اذیت شد این 2 شب رو زهرا هم خونه ی بابام بود روز اولش چون تولد پسر داییاش بود و بعدش خونه پیش باباش میدونیین وقتی منو با نی نی دید چه حالی شد؟...

میدونین وقتی به صورتش نگاه کردم چی دیدم؟بخاطر استرسی که از نبود من داشته ی قسمت گونش رو اینقدر نیشگون گرفته بود که زخم شده بود الهی بمیرم....

زهرا خیلی ناراحت بود خیلییی شبا گریه می کرد که مامانی باید خوابم کنه منم که با اون وضع...با گریه می خوابید شب ادراری پیدا کرد و تو خواب ناله میکنه...براش سنگینه خیلی سنگین

با همه ی اینها امیر حسین کوچولو به دنیا خوش اومدی مجددا میام برای دوستای عزیز نظر میذارم و انشاا تو پست بعدی عکسارو میذارم

 
پسندها (9)

نظرات (13)

هستی مامی
23 مرداد 94 18:23
سلام الهی قدم نو رسیده مبارک جیگراتو از طرف من ببوس
مامانی(برای دخترم زهرا)
پاسخ
سلام سلامت باشی دوستم ممنون عزیزم
مامان راحله
24 مرداد 94 12:31
قدمش مبارککککککککککککککککککککک
مامانی(برای دخترم زهرا)
پاسخ
ممنون عزیزم
مامان مبینا
25 مرداد 94 17:06
روز دخمل رو ب زهرا گلی تبریک میگم
مامان مبینا
25 مرداد 94 17:07
ادامس جوان خخخخخخخخخخخخخ خیلی خندیدم مامانی ایشالله ک شادیاتون روز ب روز بیشتر بشه عزیزم
مامانی(برای دخترم زهرا)
پاسخ
ممنون دوست خوب و مهربونم همینطور برای شما و دخمل نازت
مامان ریحانه
28 مرداد 94 19:45
سلام دوست عزیزم قدم نورسیده مباااااااااارک شرمنده از اینکه دیر اومدم به خاطر عروسی داداش اصلا فرصت نداشتم ممنون دوست خوبم که جویای احوالم شده بودی
مامانی(برای دخترم زهرا)
پاسخ
سلام عزیزم به سلامتی انشاا خوشبخت بشن بازم ممنون که با وجود گرفتاریات بهم سر زدیوظیفم بود عزیزم بازم ممنون
مامان ریحانه
28 مرداد 94 19:51
میگما این وروجک چه ماجراهایی برای شما به وجود آورده خدا رو شکر که صحیح و سلامت قدم به این دنیا گذاشته چشمتون روشن طفلی زهرا جونم خیلی ناراحت شدم که دماغش زخم شده بود و امیدوارم هر چه زودتر بتونه خودشو با شرایط وفق بده و در کنار داداش کوچولوش روزای خوبیو داشته باشه روز دختر رو هم به زهرا جون تبریک میگم البته اونم با تاخیر عزیزم ببوووووووس کوچولوهای نازتو
مامانی(برای دخترم زهرا)
پاسخ
سلام عزیزم خیلی خوشحالم که دوباره پیامهات رو میبینم
مامان مبینا
30 مرداد 94 0:50
واسه عزیزای
ام حسین
5 شهریور 94 10:44
سلام عزیز دلم تولد نو رسیده مبارک دست]
مامانی
1 مهر 94 13:53
سلام تولد گل پسر مبارک باشه ایشالا زنده باشن هر دو تا فرشته ها امیدوارم احوالتان خوب باشد.
مامان مبینا
29 مهر 94 17:48
مامانی سلاااااااااااااااااام وروجکا خوبن؟
مامان منتظر
2 آبان 94 19:21
سلام مامانی جون بالاخره اومدی نوشتی انشا الله همیشه تنت سالم و دلت خوش باشه
رویا
23 دی 94 0:16
مامانی
11 اسفند 94 20:44
قدم نو رسیده مبارک