بازی که زهرا ایده اش را داد-آستانه ی 2 سالگی
خسته و کوفته با زهرا کوچولو توی هال نشسته بودیم کنار در اطاق که هنوز آقای نجار برای نصبش نیامده بود و زهرا خانم رویش را با دست روغنیش لکه لکه کرده بود که شنیدم بهم میگه مامان این اسبه این اسبه"و به لکه های روغن روی در اشاره میکند و واقعا خیلی شبیه اسب بود از آنجا این بازی به ذهنم رسید که میتوانم لکه های رنگ را بی هدف روی کاغذ بپاشم و از زهرا بپرسم تا او با تخیل خود آنرا شبیه چیزی کند و من همیشه از پیشرفتش لذت می برم ...