زهرا جونزهرا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

برای دخترم زهرا

بازی که زهرا ایده اش را داد-آستانه ی 2 سالگی

خسته و کوفته با زهرا کوچولو توی هال نشسته بودیم کنار در اطاق که هنوز آقای نجار برای نصبش نیامده بود و زهرا خانم رویش را با دست روغنیش لکه لکه کرده بود که شنیدم بهم میگه مامان این اسبه این اسبه"و به لکه های روغن روی در اشاره میکند و واقعا خیلی شبیه اسب بود از آنجا این بازی به ذهنم رسید که میتوانم لکه های رنگ را بی هدف روی کاغذ بپاشم و از زهرا بپرسم تا او با تخیل خود آنرا شبیه چیزی کند و من همیشه از پیشرفتش لذت می برم   ...
2 خرداد 1393

پازل های هندونه ای بر گرفته از نی نی آی کیو

به سبک زینب خانم در نی نی آی کیو پازل هایی از هندونه درست کردم به شکل دایره مستطیل و مثلث وبا کمال تعجب دیدم عزیز دردونم با اونها اشکال معنا داری می سازه زهرا نقاشیش در حد خط خطیه اما با اینها آدم ساخته بود و میگفت این فاطمست(دختر عموش)و این آمنست(زن عموش)و من کلی ذوق کردم اینم عکساش:   این ی آدمک بدون دست وپا  این آدمک دو تا پا داره دست نداره در حال لگد زدنه احتمالا!  این ی آدمک مودب اما بدون دست زهرا جونم با اون دستای پشه گزیدش در حال ساخت پازل اینم ی گل دختر که خودش رو تشویق میکنه     ...
31 ارديبهشت 1393

اجرای بازی دوم

دیشب به زهرا چسب ماتیکی دادم  تا با هاش تیکه ها رو به مقوا بچسبونه همه ی تیکه ها رو با تمرکز خاصی روی هم می چسبوند من از فرصت استفاده کردم رفتم ستایش دیدم برگشتم همه ی اونارو دوباره جدا کرده بود ویک اطاق پراز تیکه های ریز و بزرگ کاغذ   وامروز بی قرار بود فقط چندتا دایره کشیدم و او هم چند دایره پنچر شده کشید و رنگ کرد وبعد دوباره خوابید.
27 ارديبهشت 1393

شروع بازی

حالا شروع شد برای دخترم طبق توضیحات نی نی آی کیو پازل هایی از پوست هندوانه درست کردم که خیلی به آنها علاقه نشون داد و اشکال جالبی را می ساخت که گاهی بی مفهوم بودن و گاهی شبیه چیزهایی می شدن به هر حال نظم خاصی را می شد در آنها دید و اسامی عجیب و غریب که زهرا برای آنها میگذاشت هم جالب بود                       دوست دارم تمام دوست داشتنی ها را برای تو کوچولوی عزیزم ...
26 ارديبهشت 1393

بازی مورد علاقه زهرا کوچولو

  ی بازی جالب واسه کوچولو ها که هیچ هزینه ای نداره از اینترنت صورتای اخمو،خندون،متعجب،گریون رو گرفتم و بعد به زهرا توضیح دادم و خودم اداشون رو در آوردم بعد که بابایش برگشت به باباش میگفت تعجب کن،بخند گریه کن وحتی تو تلویزیون تشخیص میداد عکس پایینی رو میگفتم نی نی توفکره   ...
9 ارديبهشت 1393