با طعم عسل4
من آخر هالم زهرا اول هال براش از دور بوس می فرستم میگه"از اونجا بوس میکنی؟بیا اینجا بوسم کن"
دختر عموش میخواد اسم خواهر منو بگه به خواهرم میگه "شیفته"(شریفه)زهرا میخواد بهش یاد بده میگه "فاطمه بگو"ش ری حه"" من عمدا تکرار میکنم"شریحه"و زهرا بهم میگه"تو نگو شریحه بگو شریحه"یاد آن جنک مشهور میفتماز جمله دیگر آموزشهای دخملی به دختر عموش "عمه طایره"بجای عمه طاهره است (دختر عموی زهرا 3سال و نیمه است وصمیمی ترین دوست زهرا)
مادرشوهرم خونه ی ما نشسته و از شوهر مرحومش یاد میکنه و گریش می گیره زهرا فکر میکنه برای خواهرشوهرم که گردن درد داره گریه میکنه و خودش رو میندازه تو بغل مادر بزرگش و میگه"ننه گریه نکن راشیه(راضیه اسم عمه ی زهرا)دیگه خوب شده گردنش درد نمیکنه"
میخوایم از خونه ی پدرم برگردیم مهدی برادر زادم میخواد مانع ما بشه البته این بماند که پاورچین پاورچین داشتیم می رفتیم که زهرا دوید رفت به مهدی گفت خلاصه مهدی درو محکم بست و انگشت زهرا خانوم لای در موند و کلی گریه کرد بعد که برگشتیم همینکه باباش رو میبینه خیلی مظلومانه میگه"آی آی...آی"بالاخره همسری یادش میفته بگه "مگه چی شده"میگه"مهدی دستمو داغون کرد"و بعد می فرماید"مهدی رو نمیذارم بیاد خونمون چون شیطونه"نه که حالا دخترم خودش آرومه