برف
برف کلمه ای غریبه با خاک دیار من...کودک که بودم همیشه آرزو داشتم برف بیاد اون قدر زیاد که بتونم ی آدم برفیه بزرگ درست کنم...امروز داشتم فکر می کردم که یاد یکی از استادامون افتادم(تو ادامه مطلب ربط این قضایا رو نوشتم)"استاد کمالی راد"مردی میانسال با موهای خاکستری رنگ با قد و هیکل متوسط و نسبتا شیک پوش که صندلی برایش مفهومی نداشت تا وارد کلاس می شد می پرید رو میز می نشست و در حالیکه پاهایش را تکان میداد از روی اسلایدها برامون درس رو تند تند توضیح میداد کلاسش رو دوست داشتم چون حرفهایی می زد که برای من تازگی داشت یک روز یک دیوار به ما نشان داد که شده بود جاذبه ی گردش گری تو ی شهر خارجی که یادم نمیاد کدوم کشور بود حالا فک میکنید دیواره چه امتیازی به بقیه دیوارها داشت؟
تا الان به دیوار آدامس چسبوندین؟
این دیواره کلا روش آدامس چسبیده بود حتی ی جای خالی هم نداشت و بخاطر همین تبدیل شده بود به جاذبه!!!!ومردم میومدن و آدامس می خریدن تا بجون و بعد بچسبونن رو دیواره...خب دیگه اینم ی سرگرمیه خلاصه اینکه می گفت باید شرایط رو به نفع خودتون رام کنید یعنی چی؟به این مفهوم که اونا نتونستن جلوی آدامس چسبوندن مردم رو بگیرن در نتیجه اینجوری ازش استفاده و درآمد زایی کردن حالا ربطش به قضیه برف اینکه ما ی یخچال داریم که برفک فراوان می زند هرچند روش نوشته بود "بدون برفک" اینهمه گفتم تا بگم با اونا برای دخترکم آدم برفی درست میکنم تا مثل من آرزو به دل نشه اینو بهش میگن استفاده ی بهینه از امکانات نظر شما چیه؟
بعدا نوشت:با زهرا توی هال دنبال هم کردیم و گلوله های کوچیک برفک رو رو سرش ریختم خیلی حال داد و خندیدیم