سفری کوتاه برای پری دریایی
زهرا دائم سراغ دریا رو می گیره این بود که عزم سفر کردیم و رفتیم بنک( یک شهر کوچک ساحلی)صبح که زهرا از بالا موجهای دریا رو نگاه می کرد و می دید چجوری بعد از یک خیز بلند دوباره در آغوش دریا آرام می گیرند با هیجان می گفت"دریا افتاد"ی قایق ماهی گیری هم دیدیم که تازه داشتن بارشون رو خالی می کردن زهرا کلی گریه کردو گفت میخوام سوارش بشم ...نه خیلی خفیف نوشتم درواقع کلللللللی گریه کرد قایق تفرحی هم نبود که سوارش کنیم خلاصه به زور سوار ماشینش کردیم و رفتیم خونه ی عمش حمومش دادم و بعد که دیدم گرم بازی با خرسیه رفتم سبزی پاک کنم که دیدم صدای گریه میاد حالا این ورو بگرد اون ورو بگرد نگو زهرا خانم تشریف بردن تعقیب اردکا ی عمه اونم با کفش باباییش نیم متر از این ورو اون ور پاش اضاف بود اصلا نمیدونم چجوری باهاش قدم ورداشته تا اون سر حیاط رفته و بعد که اردکا قایم شدن خواسته برگرده دیده کفشه زیادی سنگینه و برگشت دشوار،زده زیر گریه حیف که ازش عکس نگرفتم خیلی جالب بود عاقبت بچه ی شیطون همینه دیگه کبوتر بچه ای با شوق پرواز...یادتونه؟
عصر هم ی سر دیگه بردیمش دریا و توی آب با بابایی و عموها کلی بازی کرد و بعد خسته و کوفته برگشیم خونه ...ولی خوش گذشت