بشکن بشکن...
چند تا پوست تخم مرغ هم بهانه ی خوبی برای سرو صدا و شاد بودنه (عکسها به دلیل نور کم و عکس گرفتن با موبایل این رنگی درومده...)
اینها را به زهرا دادم و خیلی زود تبدیل به این حالت شد
و گفت بازم میخوام...گفتم فردا تخم مرغ بخور تا پوستاش رو جمع کنم
چند روز پیش که با زهرا به خانه ی پدریم رفتیم از دیدن پسر دایی هایش که مشغول شکستن شیشه های خالی داروها بودن کلی ذوق کرد ولی چون شیشه خطرناکه اینها رو بهش دادم و احتمالا بعدش هم کاسه های یخی که از وبی به نام توت فرنگی یاد گرفتم برایش درست کنم و برای شکستن در اختیارش بگذارم این هم تجربه ایست برای تخلیه ی هیجانات مثل ترکاندن بادکنک که در یک وب خواندم ولی الان اسمش را به خاطر ندارم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی