زهرا جونزهرا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

برای دخترم زهرا

خدایا خوبم کن

دخترم هنوز از جای نیش پشه ها در عذاب از ترس اینکه مبادا سالک باشه بردمش دکتر وقتی اومدیم بیرون با تن ملایمی گفت خدایا خوبم کن و من هم تکرار کردم خدایا خوبش کن خارشش اذیتش میکنه و من نگرانم کاش فردا پاشه و اثری از این جوشها نباشه   گذشته از این امروز با دخترم بازی هر وسیله کارش چیه رو کردیم و البته خاک بازی که بیشتر دوست داشت و بازی با لوبیاها و نمک ... خوب بود یواش یواش دارم از خودم به عنوان ی مادر راضی میشم زینب خانوم(نی نی آی کیو)تاثیر خودش رو گذاشته
28 ارديبهشت 1393

لحظه ای برای من

باران حس شیرین تمام خاطرات کودکیم،تو بودی که از لای گرمای سخت جنوب رنگ تازگی به خاطراتم میزدی ،   یادت هست آن موقعه ها بیشتر می آمدی و گودی پای نخلهایمان پر میشد از آب و من بودم و آرزوی شناگر شدن والبته مادرم و لباسهای گلی من و اکنون تو هم رنگ زمانه خورده ای بوی بی معرفتی به مشام تو هم خورده تو دیر به دیر می آیی و من مانده ام و آرزوهای نرسیده و دخترکی از جنس خودم که باران را با دوش آب از بر میشود و نمیدانم شاید باید خندید شاید...  
27 ارديبهشت 1393

اجرای بازی دوم

دیشب به زهرا چسب ماتیکی دادم  تا با هاش تیکه ها رو به مقوا بچسبونه همه ی تیکه ها رو با تمرکز خاصی روی هم می چسبوند من از فرصت استفاده کردم رفتم ستایش دیدم برگشتم همه ی اونارو دوباره جدا کرده بود ویک اطاق پراز تیکه های ریز و بزرگ کاغذ   وامروز بی قرار بود فقط چندتا دایره کشیدم و او هم چند دایره پنچر شده کشید و رنگ کرد وبعد دوباره خوابید.
27 ارديبهشت 1393

شروع بازی

حالا شروع شد برای دخترم طبق توضیحات نی نی آی کیو پازل هایی از پوست هندوانه درست کردم که خیلی به آنها علاقه نشون داد و اشکال جالبی را می ساخت که گاهی بی مفهوم بودن و گاهی شبیه چیزهایی می شدن به هر حال نظم خاصی را می شد در آنها دید و اسامی عجیب و غریب که زهرا برای آنها میگذاشت هم جالب بود                       دوست دارم تمام دوست داشتنی ها را برای تو کوچولوی عزیزم ...
26 ارديبهشت 1393

سفر به کنگان

ی مسافرت کوتاه به کنگان داشتیم نشد پست تبریک روز پدر بذارم امسال واسه بابای زهرا چیزی نخریدم فقط ی قلب درس کردم و روش با پنبه به صورت برجسته نوشتمlove خوشش اومد دوس داشتم عکسش رو بذارم ولی حوصلش رو ندارم   دختر کوچولوم تو کنگان حسابی داغون شد از بس شیرینه پشه ها کل صورت و دستاش رو خورده بودن دلم واسش کباب شد در کل خوش گذشت چند تا خرچنگ نجات دادیم و سر به سر ی خرچنگ گنده گذاشتم که نزدیک بود با چنگکاش حسابم رو رسیده بود(بالاخره منم کودک درون دارم)  
24 ارديبهشت 1393

غذا دادن به مورچه!

مثل همیشه با حرص و جوش داشتم سعی میکردم دخترم غذا بخوره که ی دفعه سرو کله ی ی مورچه پیدا شد ودخترم اون بخت برگشته رو دید و گرفتش و بعد یک دونه برنج ورداشت و روی سر مورچه بیچاره فشار میداد با تاکید میگفت:"مورچه غذا خور آفرین خور" خندم گرفت با خودم فکر کردم شاید فشاری که من رو دخترم میارم معادل فشار روی مورچه ی بین انگشتای اونه ولی خب واقعا نمیشه بی خیال بود.     ...
20 ارديبهشت 1393

از پوشک گرفتن

پریروز ازم خواستی پوشکت رو باز کنم تا بری دسشویی جیش کنی بهت امیدوار شدم3 بار خودت گفتی برم جیش اما دیروز فقط ی بار خبر کردی و امروز از صبح جیش نکردی تا الان که پوشکت کردم به هر حال تنها نتیجه گیری این بود که تو مفهوم جیش کردنرو میدونی ولی نمیدونم کی باید از پوشک بگیرمت واااای چقد 2 ساله شدنت سخته مامانی پر ارز استرس های تازه شایدم زیادی عجولم  
17 ارديبهشت 1393

تغییر جدید

سال قبل کمی قبل از تولدت حدودا 1 ماه بهت یاد دادم راه بری امسال انشاا... روز تولدت علاوه بر اینکه حرف میزنی دوس دارم از پوشک بگیرمت ولی برام کار خیلی سختیه فعلا تا 1 هفته فقط میخوام 2 ساعتی ی بار پوشکت رو چک کنم این مرحله اوله میدونی تو تجربه اول منی و هر کار تازه ای که میخوام شروع کنم انگار میخوام قله کوه رو فتح کنم یا مثل این مورچه:     ...
15 ارديبهشت 1393

بازی مورد علاقه زهرا کوچولو

  ی بازی جالب واسه کوچولو ها که هیچ هزینه ای نداره از اینترنت صورتای اخمو،خندون،متعجب،گریون رو گرفتم و بعد به زهرا توضیح دادم و خودم اداشون رو در آوردم بعد که بابایش برگشت به باباش میگفت تعجب کن،بخند گریه کن وحتی تو تلویزیون تشخیص میداد عکس پایینی رو میگفتم نی نی توفکره   ...
9 ارديبهشت 1393