زهرا جونزهرا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

برای دخترم زهرا

رنگ های اشتباهی!

بهمن ماه 91 بود و هنوز هوا گرم نشده بود روی سکوی جلوی در هال نشسته بودم و زهرا توی حیاط کوچکمان پرسه میزد کمی آن طرف تر چیزی توجهش را جلب کرد و مرا صدا زد "مامان لاکپشت"منظورش کفش دوزکی بود که کنار باغچه افتاده بود واین به دلیل شباهتش به لاکپشت اسباب بازی در مجموعه ی حیواناتش بود که قرمز بود و خانه های سیاه روی لاکش داشت جالب اینجاست که زهرا اسم رنگ ها ا نمیداند ولی شکل رنگ اشتباه با فرم حیوان در ذهنش مانده بود و هرچه مصرانه میگفتم این کفشدوزک است از نظر زهرا همان لاکپشت بود!!! ...
7 خرداد 1393

روزهای سخت من وتو-از پوشک گرفتن

عزیزم انگار از پوشک گرفتن تو سخت ترین کار دنیاست قبل از اینکه برای بار دوم شروع کنم به این کار هفته ها با تو حرف زدم برات توضیح دادم که مثلا دختر عموت و پسر داییهات هما میرن دستشویی یا هر کسی که تو دوستش داری دستشویی میره تو خونه جیش نمیکنه وقتی پو شکت رو باز کردم دیدم در هال رو باز کردی مستقیم رفتی دستشویی و اونجا جیش کردی البته بلد نبودی شلوارت رو در بیاری ولی فعلا به همینم راضیم ولی بعد3 روز انگار دوباره دور خوردیم و رسیدیم سر جای اول....شاید به قول زینب صبوری در مقابل بزرگ شدن مقاومت میکنی...هرچه هست خیلی خسته شدم همش پوشک میاری میدی به من و میگی مامان پوشک از همه شیوه استفاده کردم دیدم درک تو از تشویق فقط بوسیدن و دست زدنه انگار نمیتونی...
4 خرداد 1393

نقاط عطف تو تا الان

عزیزم میخوام یادم نره که:   توآخرای2ماهگی رو شکم رفتی آخرای4 ماهگی چهار دست و پا رفتی 11ماهگی راه رفتی وقتی شهریور 92 رفتیم مشهد اونجا تو صف نماز عمه طاهره یادت داد نماز بخونی و برای من از هر چیزی زیباتر بود(البته حرکات نماز) 1سال و نیم جملات کوتاه مثل با با اومد،بابا رفت صدای قوقولی (خروس) و ...رو ادا کردی و صداهای گربه،هاپو،جوجه،مرغ،خروس،گاو،ببعی،قورباغه،کبوتر،...وصدای ببخشید الاغ رو میدونستی چیه 1سال و 8 ماه جمله بندیت با توجه به اطلاعاتت کاملتر شد 1سال و11 ماه کشفت کردم از راه کارهای زینب خانم استفاده کردم و فهمیدم تو استعدادش رو داری و به گفته بابایی اینروزها با غافلگیر کردن ما مثل تشخیص دایره،ساخت آدمک و چس...
3 خرداد 1393

تلنگر کافیست خلاقیت راه خود را پیدا خواهد کرد!

دیروز دخترم کنار باغچه نشسته بود و برگهای گل شب بو را تکه تکه میکرد وسعی میکرد به آنها نظم بدهد با رسیدن من سرش را بلند کرد و گفت آدمک ساختم"فهمیدم کوچولوی من پازل های هندوانه ای را توسعه داده و فهمیده با چیزهای دیگر هم می شود اشکالی را در آورد و عصر که با پدرش بیرون رفته بود موقع برگشت شوهرم گفت با سنگ هایی که توی کوچه پیدا میکرده سعی میکرده آدمک بسازد و من در دلم فریاد زدم زینب جون(نی نی آی کیو )ممنونتم   ...
2 خرداد 1393

بابای معجزه گر

عزیزم مدتیه تقاضاهای عجیب میکنی از نظر تو بابا کسی هست که اندازه آب دریا پول تو جیبش هستچند ماه پیش میگفتی باباماشین بخر  ودیروز تو با اون لحن شیرینت  به من میگفتی"انگو بذار اینجا"و به دست کوچت اشاره میکردی یعنی النگو تو دستم کن بوسیدمت و رفتم 3تا النگوی  که هدیه موقع تولدت بود رو آوردم و تو دستت کردم اما تو زیاد راضی نبودی به نظرت کم بود با شگرد تعریف کردن راضیت کردم جالب اینجاست هر وقت چیزی میخوای و نیست میگی بابا بیاد می خره چه دنیای ساده ای داری مامانی! بابایی که همه چیز میتونه برات فراهم کنه!!!!  
2 خرداد 1393

تفسیر خلاقانه دخترم از کانگورو

اسباب بازیش را به دستش می دهم و می پرسم این چیه مامان؟میگه کانگورو و بعد از چند دقیقه مکث میگه مامان گوشاش خرگوشه و دست به پوزه اش می کشد و میگه اینجاش بزیه(بز) مامان این کانگورو نیست !!!  
29 ارديبهشت 1393

خاطره امیر دیوان نوروز93

دخترم را رها کرده بودم دلم میخواست بگردد و ببیند نوروز بود و هنوز گرمای خشن جنوب شروع نشده بود دخترم محو تماشای قورباغه هایی بود که انگار همان روز قورباغه شده بودن و من مشتاقانه کلمه قورباغه را به او آموزش میدادم جالب این است وقتی برگشتیم زهرا اسباب بازیش را ورداشت و گفت مامان این قور باغست در حالیکه به نظر من این قورباغه های اسباب بازی شباهت زیادی به قورباغه ندارن  
29 ارديبهشت 1393

ورزش کردن من و زهرا

من:زهرا جون حالا بیا ورزش کنیم(و شروع به بالا و پایین پریدن و دویدن میکنم)   زهرا در حالیکه دستهایش را بلند کرده:مامان من هم بغل کن ورزش کنم!!!! ومن حیران از این همه تحرک زهرا خانوم
29 ارديبهشت 1393

خدایا خوبم کن

دخترم هنوز از جای نیش پشه ها در عذاب از ترس اینکه مبادا سالک باشه بردمش دکتر وقتی اومدیم بیرون با تن ملایمی گفت خدایا خوبم کن و من هم تکرار کردم خدایا خوبش کن خارشش اذیتش میکنه و من نگرانم کاش فردا پاشه و اثری از این جوشها نباشه   گذشته از این امروز با دخترم بازی هر وسیله کارش چیه رو کردیم و البته خاک بازی که بیشتر دوست داشت و بازی با لوبیاها و نمک ... خوب بود یواش یواش دارم از خودم به عنوان ی مادر راضی میشم زینب خانوم(نی نی آی کیو)تاثیر خودش رو گذاشته
28 ارديبهشت 1393