زهرا جونزهرا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

برای دخترم زهرا

سکوت باران

1393/9/7 20:08
249 بازدید
اشتراک گذاری

باران کم جنوب هم امسال بعداز سالها مهربانتر آمد...برایمان بارید...زهرا ذوق کرد با چتر آبیش زیر باران رفت بی چترش اما زیر باران گشت...توی آب لطیف باران روی سیاه خشن آسفالت ها بدون دمپایی راه رفت و لذت برد و از دیدنش من هم...و گذشت و باز سکوت کرد ...این روزها...نمیدانم ولی دلم یک جوریست کاش جایی ،خلوتی داشتم ...انگار دیگر از حرفها ی بقیه و گله های خودم پر شده ام...دیگر حتی اشک هم سراغ چشمانم را نمی گیرد...ولی لا مصب(لا مذهب) همین گوشهایم هست که حرفها را تو دل بیچاره ام سرازیر می کند بیچاره دلم...بیچاره

 

پسندها (5)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان گلشن
9 آذر 93 19:30
عزیزم چرا اینقدر دلگیر.مواظب خودت باش اخه مهربون شما بارداری.باید حواست به اون نفس کوچولو هم باشه
مامانی(برای دخترم زهرا)
پاسخ
من حواسم هست عزیزم بقیه حواسشون به حرفایی که میزنن و تاثیر بدش نیستن
مامان خورشید
11 آذر 93 5:20
عزیزم چی شدی؟ فکر می کنی چرا خدا 2 تا گوش به آدم داده؟ چرا مثل بینی و دهن یه دونه نیست؟ برای اینکه از هر چی خوشمون نیومد، از اون یکی گوش بدیم بیرون یکی در و یکی دروازه. اصلاً هیچ حرف ناخوشایندی رو جذب نکن. مواظب فرشته ی کوچولو و همینطور مسافر کوچولو باش
مامانی(برای دخترم زهرا)
پاسخ
چی بگم عزیزم متاسفانه هر دو گوش من کار در رو انجام میدن نه دروازه