سکوت باران
باران کم جنوب هم امسال بعداز سالها مهربانتر آمد...برایمان بارید...زهرا ذوق کرد با چتر آبیش زیر باران رفت بی چترش اما زیر باران گشت...توی آب لطیف باران روی سیاه خشن آسفالت ها بدون دمپایی راه رفت و لذت برد و از دیدنش من هم...و گذشت و باز سکوت کرد ...این روزها...نمیدانم ولی دلم یک جوریست کاش جایی ،خلوتی داشتم ...انگار دیگر از حرفها ی بقیه و گله های خودم پر شده ام...دیگر حتی اشک هم سراغ چشمانم را نمی گیرد...ولی لا مصب(لا مذهب) همین گوشهایم هست که حرفها را تو دل بیچاره ام سرازیر می کند بیچاره دلم...بیچاره
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی