با طعم عسل2
بابای زهرا خودش روبه خواب میزنه زهرا میرسه چشماش رو بررسی میکنه اونم به شدت با انگشت و می گه"چشاش بستست ظاهرا که خوابه"
زهرا و باباییش در راه رفتن به پارک زهرا جون خونه های اطراف رو نگاه میکنه با دیدن ی
خونه که نمای خوشگلی داره میگه"منم خونه ی بزرگ میخوام خونشون خوشگله خونه ی
خوشگل میخوام" (چقدم توقعات دخملی کوچیکهههه)
رفتیم بهداشت بالای سرشو نگاه میکنه چشش میفته به پنکه که خیلی کثیفه به
ماما میگه"پنکشون کثیفه تمیزش کنن"ماما ورقای آزمایشم رو ور میداره میگه"چرا ورداشت
ازش بگیر...دیگه نمیده بهت؟"بعد که ماما گذاشت رو میز سریع داد بهم گفت"بذارش تو
کیفت" (حس مالکیت 2سالگیه دیگه)
پی نوشت:2شبانه روزه که زهرا جون شیشه هاش رو "گربه برده"(ناچارا ) شبا خیلی گریه
میکنه البته روز با نی بهش شیر میدم و خودش فوت میکنه تو نی و به قول خودش حبابایی
که درست میشه رو میخوره اما هنوزم دنبال شیشه می گرده...بعد از اینکه انشاا این پروژه
ختم به خیر شد پوشک رو جدی تر پی می گیرم و از توصیه های دوستان استفاده می برم
و به قول مادر نازنین زهرا جون یا رومی روم یا زنگی زنگ و شبانه روز پوشک رو باز میکنم
ببینم چی میشه راستی اینم بگم شب اول خیلی گریه کرد و بین گریه هاش بهم میگفت
"دیگه پیشتم نمی خوابم"و واقعا هم نخوابید جیگرم براش کباب شد اما تا شیر شبانه به
این شدت هست پوشک گیری غیر ممکنه اینه که ناچارم...