واما امروز...
صبح زود یعنی ساعت5 بیدار شدم رفتم حموم صبحونه خوردم و لباس پوشیدم(تا بوشهر2ساعت راهه)ساعت 6 شد زهرا جون معمولا4صبح نه نهایتا 5 بیداره ولی امروز حالا ما هر چی ناز هرچی نوازش و هرچی نوازش خشن !!!میکنیم بیدار نمیشه که نمیشه نا امیدانه پتو رو مجددا روش انداختم و رفتم و به باباش که اونم لباس پوشیده بود گفتم تو برو و باز نتیجه نداد که نداد این شد که از بوشهر رفتن موندیم و رفتیم بهداشت تشکیل پرونده...2ساعتی مارو معتل کردن تا آپولوشون رو هوا کنن و برام تشکیل پرونده بدن ماما هم گفت باید خیلی حواست جمع باشه rhخونت منفیه وبا شوهرت متفاوته و ممکنه بدنت نی نیت رو به عنوان ی جسم خارجی مورد حمله قرار بده(قربون نی نیم برم پاره ی تنمه اگه قلبم جسم خارجی باشه این نیست)خلاصه بعدش اومدیم برگردیم که دیدیم ی لنگه ی گوشوار دخملی نیست...حالاااا ...زنگم زدیم به آژانس خلاصه کمی دور و اطراف رو نگاه کردیم برگشتیم خونه نگو دیشب که دخملی هی میومد پیش من خواهش میکردو غلت می خورد هی می رفت پیش باباییش التماس می کرد(شیر میخواست)و وول می خورد این گوشواره درومده افتاده تو جامون ولی قفلش خراب بود درآوردم امروز خواستم خوابش کنم میگه "گوشوارم خرابه"میگم آره میگه"تو گوشوار داری؟"میگم آره بیا میخوایش"ی نگاهی میکنه پسش میده میگه"برو النگوهام بیار"براش آوردم کردم دستش و خوابید الانم خوابه عزییییزم