زهرا و کتاب-یک خاطره
زهرا جون تا قبل از دو سالگی هر کتابی به دستش می رسید پاره می کرد یا حد اکثر اول
خط خطی و بعد پاره می کرد اما من خیلی دوست داشتم زهرا سرش به کتاب گرم بشه
بنابر این داستانها رو از روی کتابهای اینترنتی براش بلند بلند می خوندم ولی اصلا ایشون
عنایتی مبذول نمیداشتن و کتابهای پاره شده رو که باور کنید تکه هاش اغلب کوچیکتر از
ی ناخن بود دوباره و چند باره براش چسب میزدم تا اینکه روز تولد زهرا جون رسید همه
براش کادو آوردن و پسر بزرگ داداشم که اسمش مهدی هست برای زهرا جون ی کادوی
کوچولو آورده بود که کاغذ کادوش ی کاغذ آچهار بود که روش رو با سلیقه نقاشی کرده بود
و با خط شکسته ی خودش روش نوشته بود بازش که کردیم توش دوتا از کتابای خود مهدی
کوچولو بود که از سک سک دراومده بود یکیش هم کمی گوشش پاره بود اما زهرا چنان
ذوقی کرد که به هیچ وجه کتابا از دستش نمیفتاد و دوست داشت براش بخونم مهمونا که
رفتن گفت برام بخون و خوندم روز بعد دیدم زهرا با چشم خوابالود ازم می پرسه کتابام
کجان و دوباره و چند باره این کتابا برای دخملی خونده شد و خدارو هزار مرتبه شگر الان
دخملی عاشق کتابه و همش میگه بیا برام بخون و همش بخاطر اون کتاباست که مهدی
جون با دست کوچولوی خودش به زهرا گلی داد و ازش ممنونم