زهرا جونزهرا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

برای دخترم زهرا

و این3 روز

1393/11/21 14:20
530 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستای خوبم 3روزی نت نداشتیم...و البته حرفی برای گفتن هم...3روز پیش کلی گریه زاری داشتیم کلی ...اول زهرا بعد مامانش ...روزی 20بار خونه رو جمع میکنم و باز همون جنگل همیشگی که بوده هست به لطف وجود زهرا گلی طاقتم تموم شد گفتم زهرا جمع کن جمع نکنی میرما و برگشت به من گفت"برو"با تعجب گفتم "برم؟"گفت"آره تو برو"بهم برخورد گفتم باشه میرم و رفتم البته نه دور جایی که زهرا نبینه صداش رو میشنوه و قلبم براش می زد گرم بازی بود و وقتی طاقت من تموم شد هنوز هوای بازی و شیطنت داشت...دلم طاقت نیاورد و اومدم تو آشپز خونه و ی دفعه صدای زهرا اومد که با خودش میگفت"برم ببینم مامانی کجا رفت"تو هال که اومد من تو آشپزخونه قایم شده بودم...ولی قلبم براش داشت از جا در میومد چون وقتی رسید تو هال و منو ندید ی دفعه بغضش ترکید و صداش بغض آلود هی منو صدا میزد و بعد در هال رو باز کردو رفت تو حیاط دنبالم بگرده اون موقع دیگه حسابی گریش شدید شده بود...دلم طاقت نیاورد و اومدم بیرون خیلی دلم میخواست برم بغلش کنم و اشکاش رو پاک کنم ولی تا کی تا کی دخترک من با بی قانونی زندگی کنی عزیزم همه ی دنیا که مال من نیست همیشه که من پشت سرت نیستم تا بهم تکیه کنی...تو الان نمی فهمی اون موقع که منو با ی اخم مصنوعی جلوی خودت دیدی ...اون موقع که سر تا پای منو بوسه بارون کردی و اشکات رو دستام ریخت من داشتم می مردم ...فقط وقتی مادر بشی میفهمی...فقط ی مادر میفهمه...بعد در حالیکه اگه باور کنی قلبم داشت از سینم میزد بیرون مجبورت کردم ریخت و پاشا رو جمع کنی و تو با دستای کوچیکت جمع کردی ...و نصف و نیمه جمع کرده بودی که دیدم خسته ای شروع کردم برات شعر جوجه تپلی که از وبلاگ محبت خدا حفظ کرده بودم برات خوندن خیلی خوشت اومدو گفتی بازم بخون و من خوندم و بار سوم دیدم دخترکم خوابه و بعد من بودم و اشک که هر کاری کردم دیگه نمی تونستم جلوش رو بگیرم...

و البته دخترکم 3تا ماهی هم کشید فرصت کنم حافظه ی گوشیم رو خالی کنم میذارم

این پست تلخ رو با 2 تا عکس شیرین که میذارم ادامه مطلب شیرینش میکنم

زهرا گلی خونه ی مادر بزرگ پدریش که اون موقع در حال ساخت بود

 

زهرا گلی تو کالسکش خونه ی پدری من با گربه ای که تو مغازه خودش ورداشته بود

 

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

آیسان ، ترانه
22 بهمن 93 8:33
بــه هـــرکــس مـــی گـــویـــم "تـــــو" بـــه خـــودش مــیــگـــیــرد. . .! امـــا نـــمـــی دانــــــد کــــــه هــیـــچ کــس بـــرای مـن "تـــــــو" نـــمــی شـــود. . . . ! 22بهمن برشما ونی نی تون مبارک به وب من وخواهر کوشولوم هم سربزنید منتظریم
مامانی(برای دخترم زهرا)
پاسخ
سلام عزیزم اومدم وب قشنگی داری خسته نباشی
مامان گلشن
22 بهمن 93 16:45
ای جونم...منم از این لحظات رو با بچه هام تجربه کردم ...گاهی لازمه که آدم ی حرکتی از خودش نشون بده. .ولی قلب آدم همش صداش در میاد و ملامتش شروع میشه ...ولی این جور کارها هم برای تربیت بچه ها لازمه ...من گلشن رو که تنبیه میکردم بهش میگفتم بره پیش یخچال بشینه و به کارش فکرکنه .آخ که چقدر براش سخت بود .اما حالا که بزرگتر شده دیگه جواب نمیده به فکر برنامه های جدید تری هستم....ههههههه
مامانی(برای دخترم زهرا)
پاسخ
آره واقعا سخته دیگه فک نکنم بتونم تکرار کنمخدا کنه خودش زود یاد بگیره
مهتاب مامان اشکان
22 بهمن 93 19:24
الهي فداي زهراجونم بشم من.خانومي زياد سخت نگير.زهرا هنوز كوچولويه. ما مامانها گاهي يادمون ميره كه بچه ها هنوز كوچيكند مخصوصا وقتي يه بچه كوچكتر از بچه خودمون در اونزمان حضور داشته باشه.فكر كنم شما هم چون قراره يه بچه كوچكتر از زهرا بياد خونه تون فكر ميكني زهرا ديگه بزرگ شده و بايد خودش كارهاشو بكنه.خانومي هر كاري به گذشت زمان نياز داره.سعي كن حقايق را دريابي و با آرامش برخورد كني.شما بخاطر به دنيا اومدن پسرتون و تربيتشون استرس داري و سعي ميكني با تربيت هر چه زودتر زهراجون اين مشكل و حل كني اما يادتون باشه كه زهراگلي فقط 2 سالشه. عزيزم ببخش اگه پرچونگي كردم. بوس واسه زهراي گل و مامان مهربونش
مامانی(برای دخترم زهرا)
پاسخ
خدا نکنه عزیزم راست میگی همش بخاطر همینه انگار همه ی رفتارام با زهرا این روزا تحت تاثیر این قضیست خدا کنه یا قدرت من دو برابر بشه یا زهرا سر به راه بشه ی دنیا ممنون که به فکرم بودی عزیز دلم
مامان علی
9 اسفند 93 9:07
عزیزم اشتباهی که من نکردم رو نکن منم از اواخر بارداریم تا حالا با پسرم خیلی مردونه رفتار کردم چون وجود خواهرش باعث میشد فکر کنم علی خیلی بزرگه و باید کارهاش رو خودش انجام بده.. گاهی یادم میره اون فقط سه بهار رو دیده و هنوز خیلی کوچیکه... الان پسملی خیلی بهم کم محبته با دخملت خوب تا کن.. باهاش مهربون باشه.. بچه دارها باید خونشون شلوغ باشه تا بفهمند که بچه توشه امیدوارم سلامت باشید
مامانی(برای دخترم زهرا)
پاسخ
ممنون از راهنماییت دوست خوبم