به کار افتادن قریحه...
خب بعد از سالها که دیگه شعر که هیچی داستان هم نتونستم بنویسم ی شعر گفتم البته از نوع سپیدش سراغ شعر وزن و قافیه دار رو باید از پدرم بگیری من اون موقع که دفتر سیاه می کردم هم شعر سپید میگفتم ...
دوست دارم
در نقاشی های کودکانه ات گم شوم...
جایی پشت آن خط خطی های چموش
لحظه ای ساده و آسان نفس بکشم...
مثل آدمک های زنده ی نقاشیت.
چقدر بار دلم سنگین است...
چیزی لازم دارم که کمی ذهنم را خلوت تر کند
چیزی مثل آن پاک کن عرق کرده در دستان کوچکت
چیزی ساده...
مثل اشک
(این عکس مربوط به درخت سدری هست که تو خونه ی پدریم بود الان قطع شده و جاش خونه ساختن کلی خاطره دارم ازش اون تنه ی کجش بهترین جا برای بستن تاب بود وقتی تاب می خوردیم همزمان دونه های کنار بود که میفتاد پایین و ما ذوق می کردیم چقد زود گذشت و من 26ساله شدم)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی