زهرا جونزهرا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

برای دخترم زهرا

فردا،اولین دیدار

فردا قراره برم بوشهر برای اولین بار ببینمت...ی موجود ریز کوچولو که قلب پاکش تالاپ تولوپ میزنه...سالم باش و زودتر بزرگ شو...برای خواهرت نگرانم عجله کردم نه؟2سال فاصله ی مناسبیه برای بچه های اینجا اما برای زهرا چی؟نه هنوز ترک پوشک شده نه ترک شیشه...خدایا چیکار کردم...کارم درست بود؟ویارم شروع شده حتی ی غذای درست و حسابی هم نمیتونم درست کنم یعنی کارم درست بود...از ی سالگی زهرا سر این قضیه مشورت کردیم که اختلاف سنی بچه هامون چقد باشه خوبه و بعد هردومون روی شهریور امسال توافق کردیم بخاطر همین مرداد رفتم آزمایشای پیش از بارداری رو دادم و الان تو هستی ولی راستش ی چیزایی خیلی متفاوته سر زهرا ویار نداشتم یعنی به این صورت نبود...
23 مهر 1393

آموزش رنگ

البته من آموزش رنگ رو هم مثل بقیه ی آموزشام برای زهرا دیر شروع کردم وبهتر ه حداکثراز 1و نیم سالگی انجام بشه(تو اینترنت خوندم) به هر حال الان ی دفتر ورداشتم واینجوری نقاشی های مربوط به رنگ رو میکشم مثلا برای زرد خورشید،موز و جوجه و برای نارنجی هویج و پرتقال برای سبز برگ چسبوندم اینجوری راحت تر رنگارو یاد می گیرن چون وقتی می پرسیم این چیه میگه سیب قرمزو... پی نوشت:ی شب که زهرا مریض بود کنار خرسی که تازه کادو گرفته بود نشسته بود و گفت"مامان خرسی آبیه"گفتم "نه مامان خرسی کرمه"مارک خرسی که به گوشش آویزون بود رو آورد جلو گفت"مامان این آبیه"و واقعا آبی بود حالامن نمیدونم بالاخره رنگارو میدونه یا نه ...
17 مهر 1393

دخترک من

دیروز اومدم بالا ببینم خانمی چکار میکنه ساکته و صداش نمیاد اومدم دیدم داره کاغذ قیچی میکنه تا الان ندیده بودم بتونه از قیچی درست استفاده کنه البته قربون دست نازش قیچیه خیلی بزرگ بود باید براش ی قیچی کاغذ بری بخرم...واینکه دیروز تا عصر خونه ی بابام بودیم و برای دومین بار بدون شیشه ی شیر خوابید...زهرا جون 6 ماهه که بود مامانش ی اشتباه بزرگ کرد و با وجودیکه شیر کافی داشت شیر خشکیش کرد و بعد از ی سالگی شیر پاستوریزه رو جایگزین کردم اینطوری که اول شیر خشک و ی درجه شیر پاستوریزه قاطی می کردم و کم کم این درجه افزوده شد تا شد کامل شیر پاستوریزه اینجوری زهرا جون هم ناراحتی نکشید...و اما زهرا و پوشک،ماه رمضون ب...
14 مهر 1393

گروپ،گروپ صدا میاد...

بالاخره ی پزشکی که بعضی وقتا میاد شهرمون نتیجه ی آزمایشم رو دید و گفت بارداری و همه چیز عادیه....خداروشگر فقط موندم به اون خانمه چه جوری مدرک پزشکی دادن که نتونست آزمایش منو بخونه و کلی منو عصبی کرد به هر حال استرس ها تموم شد و ی انتظار شیرین شروع شد                                                      ...
11 مهر 1393

نتیجه ی آزمایش من

واقعا اینبار عجب گرفتاری شدم همه چیز مثل سری قبل بود ظاهرا... مشهد رفتیم تو حرم نمازخوندیم و از خدا ی بچه ی سالم خواستیم برگشتیم 30 روز سپری شد و بیبی چک خریدیم حالا بماند که قبل از رسیدن موعدش هم 3 تا بیبی چک بیچاره رو ناکار کرده بودم ...خلاصه بعد از اون 3 تا 7تای دیگه استفاده کردم که کلا مثبت بود آنجا بود که گفتم پس احتمالا باردارم ویک روز صبح رفتم بیمارستان که نه اگر بشود گفت همان شفا خانه ی اینجا!آزمایش ادرار دادم که فرمودند هورمون HCG که توسط جنین محترم تولید میشه هست ولی نه آنقدر زیاد هست که بگوییم بارداری و نه آنقدر کم هست که بگوییم باردار نیستی ...خلاصه با کلافگی چند روزی را سپری کردیم تا دیروز رفتیم آزمایشگاه خصوصی در شهر کناریمان ...
7 مهر 1393

تق تق...هستی یا نه؟

دوخط صورتی برای همه ی مادرها آشناست و ظاهر شدنش در ذهن ثبت می شود و برای من 3 روز پیش این اتفاق افتاد ولی نمیدونم باردارم یا نه؟ دکتر گفت آزمایش خون بده اما چون بیمارستان اینجا آزمایش خون نداشت اون یکی آزمایشه رو دادم و منفی بود حالا نمیدونم واقعا اگه باردارم باید احتیاط کنم و اگه نیستم خب چرا خودمو اذیت کنم دکتره گفت آزمایش خون قطعی تره و باید بری آزمایش خون بدی اگه تو ی نی نی هستی باید بگم نی نی خیلی شیطونی هستی از همین الان قایم باشک؟مگر که دستم بهت نرسه ...به هر حال انشاا شنبه برای فهمیدن اینکه تشریف داری یا نه مجبورم برم خورموج ...
3 مهر 1393

حس تنهایی

واقعا نگرانم دخترم چرا اینجوری شده؟اینا نمونه ی حرفایی هست که با خودش میزنه نمیدونم شاید بخاطر حس تنهایی هست نمیدونم چرا همش وقتم پره همش نظافت همش کار خونه و زهرا هم...از خدا میخوام زودتر ی همبازی کوچولو برات بفرسته تا شاید بازم مثل قبل شیطون و سر زنده بشی زهرا دستت رو بده به من(و دست چپش را با دست راست می گیرد)حالا کلکت(کمکت) می کنم با هم بریم بالا بپریم پایین...(واز کوه بالشتی بالا میره و با دوستش که اونم اسمش زهراست از بالا می پرن پایین بدون اینکه دستش رو ول کنه!!!) با خودش حرف میزنه و میگه:زهرا (و خودش جواب میده)ها!(و بعد دوباره خودش می پرسه)چکار میکنی؟(و...) بالشتارو ور میداره و شکل مستطیل می چینه و میگه :مامان بیا خونم...
26 شهريور 1393

تلفظ به سبک زهرا

دیدم داری کلمات غلطت رو بدون اینکه من ازت خواسته باشم اصلاح میکنی...ی حسی بهم گفت دخترک داره بزرگ میشه اومدم اینجا تلفظای قشنگت رو بنویسم تلویزیون=تیار تا دیروز که گفتی تهویزیون بفرما=بهرما فاطمه=فاطله تا چند روز پیش که شد فاطمه زهرا=زهشاه تا چند روز پیش که شد زهیا شریفه=شریشه کامپیوتر=کامپیویر غذا=اذا هواپیما و هلی کوپتر=مشترکا اول هاپیا بعدهوا کوپتر که این هم به هواپیما تغییر کرد لباس=اباس بپر=بتر که اینم به بپر اصلاح شد ببخشید=بدخشید ممنون=ممئون قل قلی=تل تلی اتل متل=متل متل یکی بود یکی نبود=اکی ابود اکی ابود حرف=حرث کمک=کلک بابایی و مامانی هم دیگه ...
26 شهريور 1393

سازه های عجیب اسم های آشنا

وقتی تازه کارهاتون رو انجام دادین و ی" آخیییییش" کش دار می گین بعد بر می گردین پشت سرتون دقیقا ی قدمیتون مشاهده می کنید جگر گوشه ی عزیزتر از جان شاهکار خلق کردن(دوباره همه چی رو بهم ریخته)دقیقا چه حسی بهتون دست میده؟ البته منکه هر روز و هر لحظه با این حس زیبا!!!درگیرم بگذریم اینها رو زهرا خانم که این روزها معتقداست"دختر دریاست"ساخته و این سازه ها رو هم خودش با همین شیوه که توضیح دادم ساخت و فرمود "عکس بگیر مامان" این هواپیماست (خودش گفت والا منکه...) این اتوبوسه(احتمالا اتوبوسهای آینده این شکلی میشن!!) پی نوشت:دخترم بعد از ساخت آدمک با پوست هندونه(وب نی نی آی کیو)با چیزهای...
23 شهريور 1393