زهرا جونزهرا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

برای دخترم زهرا

ادراک زهرا از زمان

                                                  من -زهرا کی می خوابی؟ زهرا-ساهت(ساعت)می خوابم! من-ساعت چند میخوابی؟ زهرا با صدایی بلند تر و حق به جانب-من ساهت می خوابم من-     ...
18 شهريور 1393

به کار افتادن قریحه...

خب بعد از سالها که دیگه شعر که هیچی داستان هم نتونستم بنویسم ی شعر گفتم البته از نوع سپیدش سراغ شعر وزن و قافیه دار رو باید از پدرم بگیری من اون موقع که دفتر سیاه می کردم هم شعر سپید میگفتم ...   دوست دارم در نقاشی های کودکانه ات گم شوم... جایی پشت آن خط خطی های چموش لحظه ای ساده و آسان نفس بکشم... مثل آدمک های زنده ی نقاشیت. چقدر بار دلم سنگین است... چیزی لازم دارم که کمی ذهنم را خلوت تر کند چیزی مثل آن پاک کن عرق کرده در دستان کوچکت چیزی ساده... مثل اشک (این عکس مربوط به درخت سدری هست که تو خونه ی پدریم بود الان قطع شده و جاش خونه ساختن کلی خاطره دارم ازش اون تنه ی کجش ب...
14 شهريور 1393

با طعم عسل شما هم بفرما...

1 -رگ خواب زنها از دستش عصبانیم کل روز رو دعواش کردم،هر چی ماچ و بوسم کرده هر چی صورتش رو کج کرده و لبخند مظلومانه زده افاقه نکرده عصبانی لباس پوشیدم از پله ها دارم میام پایین ی لبخند بهم میزنه و میگه "مامانی چقد خوشتیپ شدی خیلی خوشگلی" من باباییش میگه زهرا من چی؟منم خوش تیپم میگه "نه فقط مامانی خوش تیپه تو زشتی" من 2-رعایت ادب دو لوپی داره شکلات میخوره با ناراحتی نگاش میکنم یکی ورمیداره میده به من میگم "نه عزیزم من دوست ندارم" میگه "بگو ممئون(ممنون)" میخندم میگم ممنون عزیزم 3-رطب خورده کی نهی رطب کند نیم ساعت مونده همسرم برسه سریع میرم آرایش کنم اونم میاد رژ ورمیداره م...
4 شهريور 1393

یک بازی ساده(تقویت مهارت کلامی)

حتما اینرو شنیدین آهنگ باعث افزایش هوش بچه میشه ،و کلام های آهنگین هم تاثیر مثبت دارن... یادتونه کلاس اول می خوندیم"شانه،خانه،زنبور،انگور"؟ خب حالا بیاین همین کلمات رو ردیف کنید مثلا از کودک زیر 3 سال بخواین تکرار کنه"ژاله،چاله،هاله،خاله،..."چون مهارت کلامی برای کودک تو این سن کامل شکل نگرفته بهتره خودتون کلمات هم وزن رو پیدا کنید و بگین تکرار کنه و برای کودک بزرگتر میتونید بپرسید "عزیزم کلمه ی چاله شبیه چاله هست تو چه کلمه ی دیگه ای رو میشناسی که تلفظش(یا آهنگش)شبیه به خاله باشه؟" پی نوشت:راستش قسمت خاکستری رنگ رو هیچ جا نخوندم ولی مطمئنم بی تاثیر نیست حداقل دامنه ی لغات کودک رو توسعه میده ...
1 شهريور 1393

زهرا به روایت تصویر(عکسهای مشهد)

شیطونی های زهرا توی فرودگاه اصلا ی جا بند نمی شد پدرمون رو در آورد         زهرا در حال بازی با اسباب بازیهای هتل باختر     زهرای آب کشیده رفته بود وسط یکی از حوضای آب بیرون نمیومد ی خادم خانم اومد دعوامون کرد...گفتم آخه اگه بخوام بیرونش بیارم باید خودم هم برم وسط حوض!! یکی از خادمای آقا اومد گفت بیا بیرون تا بهت شیرینی بدم شکمو سریع اومد بیرون اینم تاثیر محبت نسبت به خشونت بود دیگه         شیطونیهای زهرا تو هتل آخرش دماغش خورد به گوشه ی مبل داغون شد       زهرای خانممممم استثناعا آروم ...
31 مرداد 1393

میخوام ماه رو بندازم!!!

دیروز صبح زود با زهرا رفتیم تو کوچه تکه های پراکنده ابرهای بی رمق و ماهی بی رمق تر و رنگ و رو رفته تو آسمون بود زهرا در حالیکه نشسته بود رو بلوکی که روبروی درحیاطمون بود آسمون رو نگاه کرد با انگشت کوچولوش اشاره کرد و گفت"مامان ابر تو آسمونه"گفتم"آره عزیزم ابره..."و بعد به ماه اشاره کردو گفت"ماه تو آسمونه"و بلند شدو رفت  تا رسید به چوب بلندی که توی کوچه روبروی در یکی از حیاطا افتاده بود ورش داشت و برگشت در حالیکه چوب رو به طرف آسمون گرفته بود می گفت"بندازمش الان بندازمش"من"مامان چی رو بندازی؟!"زهرا"الان ماه رو بندازم کلکم کن(کمکم کن)بخلم کن(بغلم کن)"من که خندم گرفته بود اول بهش...
27 مرداد 1393

خاطره ی سفر مشهد

توی هوای گرم و شرجی کنگان واقعا نفس کشیدن دشواره وقتی ی بچه ی کوچیک و شیطون همرات باشه چاره ای جز در بست کردن ماشین نداری به هر حال ما بعد از یک شب که تو کنگان گذروندیم راهی فرودگاه شدیم اونجا زهرا جا نمی گرفت هوای خنک فرودگاه که بهش خورده بود دیگه بند نمی شد حتی وقتی که می نشست می رفت ی جایی خیلی دورتر از ما و کنار آدمای غریبه می نشست احتمالا میخواست بگه من خودم دیگه بزرگ شدم لازم نیست پیشم باشین!!! ی چیز با مزه هم این بود که دوید از پشت شیشه هواپیمارو نگاه  کرد  بعد دویده اومده طرف من میگه "مامانی کلیدش بده درو باز کنم سوار هوا کوپتر(ترکیب هوا پیما و هلی کوپتر) بشم" من خندم گرفت گفتم مامان منکه کلید ندارم دو باره ه...
25 مرداد 1393

سفری به دیار عشق

ای آنکه عاشقانه دوستش دارم و از گنبد طلایش شرم سارم...به سوی تو می آیم با هدیه ات در بغل...با زهرا...نگاهش کن...این همان کودکی است که 3سال پیش از تو طلبیدم...اگر کوتاهی کردم مرا ببخش آقایم امام رضا(ع)...                        تا برگشت از سفر مشهد (روز جمعه) خدافظ دوستای عزیز
18 مرداد 1393

آخرین عکسهای نبض خانه

  زهرا با رو سری مورد علاقه اش     زهرا در حال خواندن نوشته های روی پول!!!(ی تغییر خواستنی تزه گی ها همه ی نوشته هارو به سبک خودش می خونه)     زهرا در حال مشاهده ی مرد نفرت انگیز     زهرای خسته تو ماشین خاله  وقتی مامانی برای آزمایشای پیش از بارداری رفته   ...
17 مرداد 1393

برف

برف کلمه ای غریبه با خاک دیار من...کودک که بودم همیشه آرزو داشتم برف بیاد اون قدر زیاد که بتونم ی آدم برفیه بزرگ درست کنم...امروز داشتم فکر می کردم که یاد یکی از استادامون افتادم(تو ادامه مطلب ربط این قضایا رو نوشتم)"استاد کمالی راد"مردی میانسال با موهای خاکستری رنگ با قد و هیکل متوسط و نسبتا شیک پوش که صندلی برایش مفهومی نداشت تا وارد کلاس می شد می پرید رو میز می نشست و در حالیکه پاهایش را تکان میداد از روی اسلایدها برامون درس رو تند تند توضیح میداد کلاسش رو دوست داشتم چون حرفهایی می زد که برای من تازگی داشت یک روز یک دیوار به ما نشان داد که شده بود جاذبه ی گردش گری تو ی شهر خارجی که یادم نمیاد کدوم کشور بود حالا فک میکنید دیواره ...
14 مرداد 1393