زهرا جونزهرا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

برای دخترم زهرا

کتابی به نام شیطنت های درد سر ساز دخترم!

1393/8/27 13:38
238 بازدید
اشتراک گذاری

بله باید دست به کار بشم و این کتاب رو بنویسم زیاد طول نمی کشه که این کتاب 100

صفحه ای بشه...شایدم بیشتر این رو بخونید

دخملی رو با سلام وصلوات رسوندم به سرویس بهداشتی و بعد از اینکه با نی نی تو

شکمم کلی دنبالش دو ماراتن رفتم و اون کیف می کرد بالاخره گرفتمش و تشریف برد بعد

مشغول نضافت سرویس بهداشتی شدم که دیدم در بسته شد...هلش دادم نههه از پشت

قفل شده بود و بابای خونه هم تا برگشتش 1ساعت و نیم مونده بود ...1ساعت و نیم آن

هم اونجاااا واقعا وحشتناکه تا گیر نیفتید نمی فهمید اولش عین خیالش نبود

صداش میومد که میگفت "چرا اینا رو انداختی رو بند"و این یعنی اینکه زهرا خانم داشت

لباسای روی بند رو کف حیاط می ریخت منم که اونجا

بعد از کلی شیطنت برگشت "به بابا زنگ بزن بیاد درو برات باز کنه"من"گوشیم پیشم

نیست"و خیلی ملتمسانه"زهرا ی چیزی بذار زیر پات درو باز کن آفرین دخترم"زهرا"باشه

الان"و کمی بعد"دمپایی آوردم الان باهاش درو باز میکنم"من"آفرین بزن زیر دستگیره بره بالا

در باز میشه"زهرا بعد کمی تلاش"من نمی تونم الان بابا میاد درو برات باز میکنه باشه"من

عاجزانه"باشه"و خودش از شدت استرس هی بر میگشت و این جمله ی آخرو تکرار می

کرد و گاهی هم داد میزد"بابا زود برگرد درو برای مامانم باز کن گناه داره آشه(همون آخه ی

خودمون)"

کمی بعد زهرا "مامان سوسک اومده من می ترسم"من"نترس عزیزم برو تو

خونه...زهرا"نه"کمی بعدتر با صدایی که بغض آلود شده"مارمولک اومده من می ترسم"من

میدونم که هیچی نیست و زهرا دیگه از تنهایی ترسیده بهش میگم"نترس عزیزم برو

تلویزیون روشنه رنگین کمان داره ببین"زهرا خیلی کوتاه و بغض آلود"نه" کمی بعد"این اومده

من می ترسم" و گریه ی بلند صدای بال کبوتر میاد ازش می پرسم"این چیه؟کبوتره؟"میگه

آره میگم نترس کبوتر خوبه تمیزه برو باهاش بازی کن...و تکرار جمله ی خودم رو از زبون

زهرا میشنوم

کمی بعد صدای موتور موتور سواران بی فکری که با تن اره برقی کوک شده زهرا رو به

شدت می ترسونه و خیلی ملتمسانه میگه "ماماااان من جیش دارم درو باااز کن"و گریه ی

شدید که هرچی من میگفتم آرو نمیشد و بالاخره مادر بزرگش سرو صدای مارو شنید وعد

حدود ی ساعت نجات پیدا کردم دم در زهرا بود که صورتش خیس از اشک بود با لب وارونه

شده منو میگی زدم زیر گریه بس دلم براش سوخته بود انگار مثلا گروگان بودم اوضاعی بود

خلاصه... و از پریروز که این اتفاق افتاد تا امروز سر درد داشتم

 

پسندها (8)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

مامان هانا و آریا
27 آبان 93 13:56
عزیزممم زهرا کوچولوی ناز شیطون مامانی چقدر وضعیت سختی بوده، خداروشکر که به دادتون رسیدن ولی زهراجون بامزه میگفت بابایی زود برگرد درو برای مامانم باز کن
مامانی(برای دخترم زهرا)
پاسخ
ممنون عزیزم ولی تو اون وضعیت زیاد نمی شد به بامزگی هاش خندید تا بعد از آزادی
مامان راحله
27 آبان 93 17:29
واااااااااای چقدر بد .. من که با خوندنش کلی استرس گرفتم حتما این یک ساعته خیلی بهتون سخت گذشته یه کاری کنید در از بیرون قفل نشه دیگه
مامانی(برای دخترم زهرا)
پاسخ
آره واقعا تجربه ی افتضاحی بود اتفاقا بعدش اقدامات امنیتی انجام شد
مامانی
27 آبان 93 22:17
ما همیشه توی کمد دستشویی مون یک پیچ گوشتی هست تا اگه یه وقت خدای نکرده دستگیره در بسته بشه و کسی نباشه بازش کنیم. خیلی ناراحت شدم. این یه ساعت که دستشویی بوی مواد شوینده نمیداد؟ مواظب خودتون، زهرا و نی نی باشید.
مامانی(برای دخترم زهرا)
پاسخ
آخه این نمونه با پیچ گوشتی باز نمیشه چفت میشه زهرا بلده چفتش کنه اما بلد نیست بازش کنه شانس منه دیگه...نه عزیز صبحا سرویس بهداشتی رو اونم با تاید میشورم ولی مجبورم بعد از بردن زهرا چون رو سنگ نمیشینه نظافت کنم مجددا تا اطراف سنگ طاهر بشه
مامان جون
28 آبان 93 7:12
وااااااااااااای چقد بد من این صحنه رو تجربه کردم فقط با این تفاوت که محسن هم باهام بود بعد از کلی داد و بیداد ، گریه و زاری محسن، مادر شوهرم اومد درو باز کرد
مامانی(برای دخترم زهرا)
پاسخ
آره واقعا بدتر که دخترمم بیرون بود و نگران اونم بودم
زینب صبوری
28 آبان 93 21:58
چقدر سخت...اشکم در اومد. الهی بگردم زهرا رو...ما مامانها هم عالمی داریم...این واژه گروگانگیری رو که خوندم بغضم به انفجار خنده تبدیل شد. خیلی بامزه ای دوستم ...مواظب خودتون باشین
مامانی(برای دخترم زهرا)
پاسخ
آخه بعدش خودمم از واکنشم که دویدم و زهرا رو بغل کردم و گریه کردم خندم گرفت واکنش شدیدی بود ممنون از حضورت عزیزم
یه مامان منتظر
29 آبان 93 1:03
سلام دوست خوبم الان بهتری خیلی شرایط بدی بوده بیشتر مواظب خودت باش خیلی ناراحت کننده بوده
مامانی(برای دخترم زهرا)
پاسخ
سلام عزیزم چقد از حضورت خوشحال شدم الان خداروشگر خوبم ممنون
مامان نازنین زهرا
2 آذر 93 6:59
یه بار من توی وضعیت این شکلی گیر افتادم با این تفاوت که دخترم توی آپارتمان بود ومن برای مرتب کردن جاکفشی دم در بودمو ونازنینم توی خونه ودربسته شدو....یعنی حالتو کامل در کیدم.....
مامانی(برای دخترم زهرا)
پاسخ
آره واقعا فرق نمیکنه کجا باشی همین که به اندازه ی ی در بسته از بچت دور باشی خودش کافیه تا آدم دق کنه
ارزو
2 آذر 93 11:48
سلام نضافت؟؟؟!!!! ببخشیدا نظافت معطل رو هم معتل نوشته بودین!
مامانی(برای دخترم زهرا)
پاسخ
سلام بسیار ممنون
مامان گلشن
9 آذر 93 19:37
بعضی وقتها بچه ها ی کاری میکنن که عواقبش اصلا خوب نیست اما طفلیا که نمیخوان اینجوری بشه .خدا رو شکر بخیر گذشت
مامانی(برای دخترم زهرا)
پاسخ
ممنون عزیزم