2سال و نیمه شدن گل زندگیم
این تصویر زهرا جون تو باغ بابام ایناست البته دیگه باغ نیست نخلاش رو انداختن و فقط 3تا
مونده از درختای سدرش هم فقط دوتا موندن که یکیش همینه که پشت سر زهرا جونه
خلاصه اینکه هنوز هم من با همه ی تغییرات اونجا دوستش دارم قبلا که عقد بودیم ی
درخت لیمو بود که با بابایی زهرا جون کنارش می نشستیم و دل و قلوه رد و بدل می کردیم
اونم دیگه بخاطر آبیاری نشدن از بین رفته...زهرا هم عاشق اونجاست از همه ی تل و
تپه هاش بالا میره سراسرش رو میدوه به قول خودش چاله درست میکنه و خاک و خاک
بازی تازه بزها و بزغاله ها هم که آغلشون اول باغه و زهرا از دیدنشون ذوق میکنه و البته
اردک ها و مرغها گمونم همینها برای رسیدن ی بچه به اوج خوشحالیش کافیه
امروز عصر قراره بریم خونه ی بابام و برای دخملی نیم تولد بگیریماینم از اون کاراست دیگه
...و فردا هم انشاا قراره برم سونو و نی نیم رو ببینم