زهرا جونزهرا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

برای دخترم زهرا

وقتی فکر می کنم تو به من گوش نمی دهی...

1393/4/18 18:43
234 بازدید
اشتراک گذاری

مدتی بود(حدودا2ماه) که تمام تلاشم را کرده بودم تا دردانه ام را به قصه علاقه مند کنم کتاب که زیاد در دستش دوام نمی آورد این بود که از روی کتاب های موجود در کتابخانه های اینتر نتی برایش بلند بلند کتاب می خواندم و او ظاهرا اصلا گوش نمیداد و من خودم را سرزنش می کردم که همه اش بخاطر این است که یک سال اول به بهانه ی درس خواندن و کار پیدا کردن و...زهرای بی چاره را تنها رها میکردم پای تلویزیون...خلاصه هم چنان عذاب وجدان داشتم که 3 روز پیش دخترم آمد و گفت مامان یکی بود بگو... من و در عین حالخندونک تا من به خودم بیایم دخترک شروع کرد"یکی بود یکی نبود ی مورچه ی کوچولو بود...(از نوشتن بقیه ی داستان به دلیل آشنا نبودن با زبان این موجود فضایی معذوریم)"و دیشب هم باز برایمان قصه گفت که در کل یک جمله بود"یکی بود یکی نبود ی قورباغه ی کوچولو بود بعد رفت خونشون"همینها برای ذوق مرگ شدن من کافی بود عذاب وجدان داشت میکشتم...به هر حال امیدوارم تجربه ی من درس عبرتی باشد برای مادران آینده

پسندها (6)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

مامان جوجه طلا
19 تیر 93 1:11
عزیزم اصلا عذاب وجدان نداشته باش این بچه ها خیلی باهوش هست هر وقت هم که پای تی وی هم باشن هواسشون همه جا هست خوبه که درسشو خوب پس داده . مشالله به دختر خوبت میبوسمتوننننننننننننننننن
مامانی(برای دخترم زهرا)
پاسخ
ممنون عزیزم
مامان حدیث
19 تیر 93 3:00
سلام گلم خدا را شکر من تا حالا این تجربه را نداشته ام . به جاش حدیث از اون ور بوم افتاده و همیشه برای شنیدن یه قصه آمادگی کامل داره . خوشحالم از این اتفاق خوش
مامانی(برای دخترم زهرا)
پاسخ
امیدوارم هیچ مادری تجربه من رو تکرار نکنه...واقعا بد بود وقتی یادم میاد دلم واسه زهرا کباب میشه... خدا حفظ کنه حدیث کوچولو رو
مامان آویسا
19 تیر 93 7:54
اي قربون قصه گفتنش كوچولوها غافلگير كننده اند
مامانی(برای دخترم زهرا)
پاسخ
ممنون عزیزم آره واقعا به قول ی روانشناس می گفت"هر کودک سالمی توانایی غافلگیر کردن والدینش رو با آموخته هاش داره"آویسای نازمون رو ببوس
**مامان آزیتا**
20 تیر 93 11:37
سلام ممنونم که بهمون سرزدی زهراجوناببوس هزارتا
مامانی(برای دخترم زهرا)
پاسخ
سلام خواهش میکنم
آخرین پلان
20 تیر 93 21:14
مهربانی را از درخت شکوفه زده آموختم؛ چون وقتی به او لگد زدم، به جای تلافی کردن، بر سرم شکوفه ریخت. زندگی ات سرشار از شکوفه..
مامانی(برای دخترم زهرا)
پاسخ
ممنون چه زیبا نوشتی
مامانی
22 تیر 93 14:37
سلام گلم از طرف من زهرا جون رو ببوسش
مامانی(برای دخترم زهرا)
پاسخ
ممنون عزیزم
یاقوت سرخ
22 تیر 93 19:22
به به سلام مامان زهرایی خوبی؟ اووووووووووخی یکی بود!!! نازی!
واران
30 تیر 93 11:32
نمیدونم چرا نمیشه تو وبت پیام بزارم اینم با کلی مکافات گذاشتم نوشته هات مث همیشه عالین بخصوص اون قسمت سوسک کشون