خلاقیتی که بی موقع گل میکند
من دارم نماز میخونم صدای در میاد شصتم خبر دار میشه دخملی باز میره تو حیاط آب بازی
که تو این شرایط کم آبی حسابی عذاب وجدان می گیرم نمازم تموم میشه میرم می بینم
بههههله صدامو بلند میکنم و با اخم میگم"زهرا چیکار میکنی باز شیر آبو باز کردی"خیلی
خونسرد می فرمایند"آره شیر آبو باز کردم گلدونو آب دادم"و خاکای گلدون که از شدت آبیاری
زهرا خانوم اومدن کف حیاط...(وااااای دوباره باید اینجا رو بشورم)می گیرمش و می برمش تو
خونه میذارمش رو پام و با عصبانیت تکونش میدم تا خواب بره ولی هی سرشو از زیر پتو میاره
بیرون و ی چیزی میگه بار آخر میخواد سرشو از زیر پتو بیاره بیرون اما انگار نمیتونه پتو رو بزنه
کنار از زیر پتو میگه"ببین چی ساختم"من محلش نمیذارم آخه زیر پتو با هیچی چی ساختی
که من ببینم دوباره تکرار میکنه و من دوباره...بالاخره دستشو از زیر پتو میاره بیرون میگه
"ببین چی ساختم"خندم می گیره با انگشتش شکل ی دایره ساخته بود و با همین کلی
ذوق کرده بود
و بعد ی انگشت از توش رد کرد و مجددا بیشتر ذوق کرد
خلاصه اینکه دختر من برای ذوق کردن انگشتای دستش براش کافین!!!
و بعد نخوابید....