بحث هایی متفاوت انتظاری مشابه
در انتظار آمدن زهرا بودیم خوشحال و خندان هنوز نمیدانستیم دختر است یا پسر ولی از بودنش خوشحال بودیم خوشحال چون که از امام رضا خواسته بودیمش و من فدای امامم تاریخ تشکیل جنین دقیقا تاریخ برگشت ما از سفر مشهدمان بود و این یک معجزه بود معجزه ای که بعدها نامش شد زهرا تا شادی بخش زندگیمان باشد با همسرم توی هال می نشستیم و ساعت ها از تجسم صورت نوزادمان ذوق می کردیم شوهرم میگفت"کاش سفیدیش رو تو بره"منم میگفتم "رنگ چشماش هم به تو بره سبز بشه"و بعد میگفتیم "وااای دماغش به کی بره..."و بعد با هم بلند می خندیدیم...خیلی شیرین بود خیلی وقتی زهرا با عمل سزارین به دنیا آمد اصلا شبیه رویاهای ما نبود اصلا ولی خیلی قشنگ بود اولش پوست خیلی سفیدی داشت که ظرف یک هفته تبدیل به پوستی گندمی شد با چشمان تنگ بادمی که تا دو ماه خاکستری بعد سبز پررنگ و بعد قهوه ای شد و صورت گردوتپل پرستار صورتش راطرف من گرفت و گفت "ببین چقد دخترت قشنگه"و من ذوق کردم...
و اینبار اینقدر گرفتار بودیم که یادمان رفت بحث کنیم نی نی تو راهی شبیه کیست...یادمان رفت ...انگار کوهی از نگرانی ریخته روی سرم زهرا چه می شود؟...زهرا برادرش را قبول می کند؟زهرا...زهرا...زهرا...تو که الان حضورت کمی پر رنگ تر شده تو ...میدانم به همان اندازه عزیز خواهی بود اما چرا از یادم میروی می ترسم نتوانم عدالت را برقرار کنم ...یا برقرار کنیم...دوستت دارم عاشق ضرباتی هستم که میزنی عاشق آن دست و پاهای خیلی خیلی کوچولو که حرکتشان را حس میکنم عاشق توام وقتی رفتم سونو و دیدم خوابی... آرام توی رحم من... تنیده به جانم... عاشق تو و خواهرت ببخش که گاهی فراموش می شوی هر دوتان باشین سالم و سلامت وزن عشق من برای دوتایتان یکیست دغدغه ها زیاد شده...